[فعل]

to accommodate

/əˈkɑːmədeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: accommodated] [گذشته: accommodated] [گذشته کامل: accommodated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جور کردن وفق دادن با، تطبیق دادن

مترادف و متضاد adjust to make fit
  • 1.I needed to accommodate to the new schedule.
    1. من مجبور شدم خود را با برنامه جدید وفق دهم.

2 جا دادن منزل دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جا دادن
  • 1.Each apartment can accommodate up to six people.
    1. هر آپارتمان می‌تواند تا شش نفر را جا دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان