Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . محبت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
affection
/əˈfek.ʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
محبت
علاقه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دلبستگی
مهرورزی
مهربانی
مهر
ملاطفت
عاطفه
عطوفت
علاقه
محبت
1.He had a deep affection for his aunt.
1. او علاقه عمیقی به عمهاش داشت.
2.She had no affection for the child whatsoever.
2. او هیچ حس محبتی برای آن کودک نداشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
affecting
affected
affectation
affect
affair
affectionate
affectionately
affective
afferent
affiant
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان