[فعل]

to affect

/əˈfɛkt/
فعل گذرا
[گذشته: affected] [گذشته: affected] [گذشته کامل: affected]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تحت‌تأثیر قرار دادن متأثر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاثیر داشتن تاثیر گذاشتن
مترادف و متضاد change influence
to affect something/somebody
چیزی/کسی را تحت‌تأثیر قرار دادن
  • 1. I was deeply affected by the film.
    1. من عمیقاً با آن فیلم متأثر شده بودم.
  • 2. The divorce affected every aspect of her life.
    2. طلاق همه ابعاد زندگی‌اش را تحت‌تأثیر قرار داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان