[صفت]

angry

/ˈæŋ.gri/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: angrier] [حالت عالی: angriest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عصبانی ناراحت

مترادف و متضاد enraged furious indignant irate calm peaceful pleased
to make somebody angry
کسی را عصبانی کردن
  • It made me really angry.
    این (موضوع) خیلی من را عصبانی کرد.
angry with/at somebody
عصبانی از کسی
  • 1. He's really angry at me for upsetting Sophie.
    1. او به خاطر ناراحت کردن "سوفی" واقعا از دست من ناراحت است.
  • 2. I got really angry with her.
    2. من از دست او خیلی ناراحت شدم.
angry about/for something
عصبانی درباره/برای چیزی
  • 1. I don't understand what he's angry about.
    1. من متوجه نمی‌شوم او از چه چیزی عصبانی است.
  • 2. Kate’s still so angry about the whole thing.
    2. "کیت" هنوز خیلی درباره همه آن ماجرا عصبانی است.
angry that...
عصبانی شدن که
  • They feel angry that their complaints were ignored.
    آنها عصبانی شدند که شکایتشان نادیده گرفته شد.
to get angry
عصبانی شدن
  • He was beginning to get angry.
    او کم کم داشت عصبانی می‌شد.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان