[فعل]

to argue

/ˈɑr.gjuː/
فعل ناگذر
[گذشته: argued] [گذشته: argued] [گذشته کامل: argued]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بحث کردن جروبحث کردن

مترادف و متضاد disagree dissent feud quarrel
  • 1.My parents are always arguing.
    1. والدینم همیشه در حال جروبحث هستند.
to argue with somebody (about/over something)
با کسی جروبحث کردن (درباره/بر سر چیزی)
  • We're always arguing with each other about money.
    ما همیشه با هم سر پول جروبحث می‌کنیم.

2 استدلال کردن دلیل آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: استدلال کردن حجت آوردن دلیل آوردن
مترادف و متضاد assert contend
to argue for something
به نفع چیزی دلیل آوردن
  • She argued for changing the law.
    او به نفع تغییر دادن قانون دلیل آورد.
to argue against something
علیه چیزی دلیل آوردن
  • Baker argued against cutting the military budget.
    "بیکر" علیه کاهش بودجه ارتش دلیل آورد.
it is argued that...
استدلال شده است که ...
  • It is often argued that family life is not important.
    اغلب استدلال شده است که زندگی خانوادگی مهم نیست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان