[فعل]

to attach

/əˈtætʃ/
فعل گذرا
[گذشته: attached] [گذشته: attached] [گذشته کامل: attached]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وصل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اتصال دادن وصل کردن متصل کردن
مترادف و متضاد fasten pin stick detach
to attach something to something
چیزی را به چیزی وصل کردن
  • Use this cable to attach the printer to the computer.
    برای وصل کردن پرینتر به رایانه از این کابل استفاده کنید.

2 ضمیمه کردن الصاق کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ضمیمه کردن
مترادف و متضاد add append subjoin
to attach something
چیزی را ضمیمه کردن
  • 1. I attach a copy of my notes for your information.
    1. یک نسخه از یادداشت‌هایم برای اطلاعات شما ضمیمه کردم.
  • 2. I attached the photo to the letter.
    2. من آن عکس را به آن نامه ضمیمه کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان