[اسم]

baggage

/ˈbægəʤ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چمدان بار

معادل ها در دیکشنری فارسی: بار بنه توشه چمدان
مترادف و متضاد belongings luggage suitcases things
  • 1.We loaded our baggage into the car.
    1. ما چمدان‌هایمان را در خودرو بار زدیم.
  • 2.When Walt unpacked his baggage, he found he had forgotten his radio.
    2. وقتی "والت" چمدانش را باز کرد فهمید که رادیوی خود را جا گذاشته‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان