Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نزدیک بود (کاری را انجام دادن)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[عبارت]
be on the point of
/bi ɑn ðə pɔɪnt ʌv/
1
نزدیک بود (کاری را انجام دادن)
در آستانه انجام دادن کاری بودن
1.I was on the point of leaving when he turned up.
1. من نزدیک بود بروم که او پیدایش شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
be on the ball
be on speaking terms
be on someone
be on one's way
be on one's back
be on the safe side
be on tv
be out of
be overwhelmed with emotion
be plunged into darkness
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان