[فعل]

to belittle

/bɪˈlɪtl/
فعل گذرا
[گذشته: belittled] [گذشته: belittled] [گذشته کامل: belittled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کوچک شمردن تحقیر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تحقیر کردن خوار شمردن
  • 1.By saying this, I do not mean to belittle the importance of his role.
    1. با گفتن این موضوع، من منظوری ندارم که اهمیت نقش او را کوچک بشمرم.
  • 2.She felt her husband constantly belittled her achievements.
    2. او احساس کرد که شوهرش مدام دستاوردهای او را کوچک می شمارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان