Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (با ریسمان یا طناب) بستن
2 . پیوند دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bind
/baɪnd/
فعل گذرا
[گذشته: bound]
[گذشته: bound]
[گذشته کامل: bound]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(با ریسمان یا طناب) بستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بستن
formal
مترادف و متضاد
tie
1.She was bound to a chair.
1. او را به یک صندلی بستند.
2
پیوند دادن
متحد کردن، متصل کردن
1.Organizations such as schools and clubs bind a community together.
1. نهادهایی مانند مدارس و باشگاهها یک جامعه را به هم پیوند میدهد.
2.She thought that having his child would bind him to her forever.
2. او فکر کرد که بچهدار شدن از او میتواند او را تا ابد به آن مرد پیوند دهد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
binary
bin liner
bin
biltong
bilo-bilo
bindi
bindle
binge
binge-watching
bingo
کلمات نزدیک
binary system
binary
bin liner
bin
bimonthly
binder
binding
binge
bingo
bingo wings
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان