[صفت]

bitter

/ˈbɪtər/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bitterer] [حالت عالی: bitterest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلخ

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلخ
مترادف و متضاد acidic acrid pungent sweet
bitter taste
مزه تلخ
  • 1. Black coffee leaves a bitter taste in the mouth.
    1. قهوه تلخ مزه تلخی در دهان باقی می‌گذارد.
  • 2. Enjoy the beer’s bitter taste as you slowly drink it.
    2. همان‌طور که به‌آرامی آبجو می‌نوشید، از مزه تلخ آن لذت ببرید.

2 عصبانی خشمگین، ناراحت

مترادف و متضاد angry
to feel/be bitter about something
درباره/به خاطر چیزی عصبانی بودن [احساس عصبانیت کردن]
  • I feel very bitter about my childhood and the way I was treated.
    به‌خاطر کودکی‌ام و نوع رفتاری که با من شد، بسیار عصبانی هستم.

3 بسیار سرد

مترادف و متضاد very cold
a bitter wind/winter/cold
باد/زمستان/سوز بسیار سرد
  • the bitter cold of the Midwestern winters
    سوز بسیار سرد زمستان‌های ایالت‌های غرب میانه آمریکا

4 ناگوار دردناک

مترادف و متضاد awful painful
a bitter accident
تصادفی ناگوار
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان