Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پلک زدن
2 . چشمک زدن (نور یا چراغ)
3 . چشم برهم زنی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to blink
/blɪŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: blinked]
[گذشته: blinked]
[گذشته کامل: blinked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پلک زدن
چشم را بازوبسته کردن، چشم برهم زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پلک زدن
1.The man's eyes did not blink.
1. چشمان آن مرد بازوبسته نمیشد [آن مرد پلک نمیزد].
2.You've got something in your eye, try blinking a few times.
2. چیزی در چشمت است، سعی کن چند بار پلک بزنی.
2
چشمک زدن (نور یا چراغ)
سوسو زدن
1.I don’t know why that light is blinking on my computer.
1. نمیدانم چرا آن نور روی (صفحه) کامپیوترم چشمک میزند.
[اسم]
blink
/blɪŋk/
قابل شمارش
3
چشم برهم زنی
[عمل پلک زدن]
1.he was observing her every blink.
1. او داشت تک تک چشم برزنی های او را تماشا می کرد [او داشت تک تک پلک زدن های او را تماشا می کرد].
تصاویر
کلمات نزدیک
bling
blindworm
blindside
blindness
blindly
blinker
blinkered
blinkers
blinking
blip
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان