[فعل]

to blink

/blɪŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: blinked] [گذشته: blinked] [گذشته کامل: blinked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پلک زدن چشم را بازوبسته کردن، چشم برهم زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پلک زدن
  • 1.The man's eyes did not blink.
    1. چشمان آن مرد بازوبسته نمی‌شد [آن مرد پلک نمی‌زد].
  • 2.You've got something in your eye, try blinking a few times.
    2. چیزی در چشمت است، سعی کن چند بار پلک بزنی.

2 چشمک زدن (نور یا چراغ) سوسو زدن

  • 1.I don’t know why that light is blinking on my computer.
    1. نمی‌دانم چرا آن نور روی (صفحه) کامپیوترم چشمک می‌زند.
[اسم]

blink

/blɪŋk/
قابل شمارش

3 چشم برهم زنی [عمل پلک زدن]

  • 1.he was observing her every blink.
    1. او داشت تک تک چشم برزنی های او را تماشا می کرد [او داشت تک تک پلک زدن های او را تماشا می کرد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان