[فعل]

to blow off

/bloʊ ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: blew off] [گذشته: blew off] [گذشته کامل: blown off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیچاندن عمداً از زیر کاری در رفتن

informal
  • 1.He looks for any excuse he can to blow off work.
    1. او به دنبال هر بهانه‌ای است تا بتواند از زیر کار در برود.

2 قال گذاشتن با کسی بهم زدن

informal
  • 1.She blew me off without giving me a good reason.
    1. او بدون اینکه دلیل خوبی به من بدهد، با من بهم زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان