Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پیچاندن
2 . قال گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to blow off
/bloʊ ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: blew off]
[گذشته: blew off]
[گذشته کامل: blown off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیچاندن
عمداً از زیر کاری در رفتن
informal
1.He looks for any excuse he can to blow off work.
1. او به دنبال هر بهانهای است تا بتواند از زیر کار در برود.
2
قال گذاشتن
با کسی بهم زدن
informal
1.She blew me off without giving me a good reason.
1. او بدون اینکه دلیل خوبی به من بدهد، با من بهم زد.
تصاویر
کلمات نزدیک
blow it out one's ear
blow it big time
blow down
blow away
blow a tire
blow one's lines
blow one's lunch
blow one's mind
blow out
blow over
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان