[فعل]

to blow up

/bloʊ ʌp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: blew up] [گذشته: blew up] [گذشته کامل: blown up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 منفجر کردن منفجر شدن

مترادف و متضاد burst explode ignite
  • 1.The plane blew up.
    1. آن هواپیما منفجر شد.
  • 2.They threatened to blow up the plane if their demands were not met.
    2. آنها تهدید کردند که اگر خواسته‌هایشان بر آورده نشود، هواپیما را منفجر می‌کنند.

2 باد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باد کردن
  • 1.We blew up some balloons for the party.
    1. ما چند تا بادکنک برای مهمانی باد کردیم.

3 بزرگ‌نمایی کردن غلو کردن

  • 1.The whole affair was blown up out of all proportion.
    1. کل ماجرا زیاد از حد بزرگ‌نمایی شده بود.

4 سر کسی داد زدن از کوره در رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: فیوز پراندن
informal
  • 1.I'm sorry I blew up at you.
    1. ببخشید که سرت داد زدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان