Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وعده غذای مفصل
2 . لاستیک پنچر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
blowout
/ˈbloʊaʊt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وعده غذای مفصل
سور، شکمچرانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سور
informal
a four-course blowout
یک وعده غذایی مفصل چهاربخشی
2
لاستیک پنچر
پنچری
informal
to have a blowout
لاستیک پنچر شدن
I had a blowout on the way home.
سر راهم به خانه، لاستیکم پنچر شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
blown
blowlamp
blowhole
blowhard
blowfly
blowpipe
blowtorch
blt
blu-ray
blubber
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان