[صفت]

bossy

/ˈbɑs.i/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bossier] [حالت عالی: bossiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رئیس‌مآب ریاست‌طلب، ارباب‌منش

disapproving
  • 1.I have a bossy older sister.
    1. من یک خواهر بزرگتر رئیس‌مآب دارم.
  • 2.She's strong without being bossy.
    2. او بدون ارباب‌منش بودن، قوی است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان