[اسم]

bowl

/boʊl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاسه پیاله

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیاله قدح کاسه
مترادف و متضاد container dish
a salad/fruit/sugar... bowl
یک کاسه سالاد/میوه/شکر و...
  • Sift the flour and baking powder into a mixing bowl.
    آرد را الک کنید و با بیکینگ پودر در کاسه مخلوط‌کن بریزید.
a bowl of soup/salad...
یک کاسه سوپ/سالاد و...
a toilet/lavatory bowl
کاسه توالت/دستشویی

2 بازی منتخب (بین بهترین تیم‌ها پس از پایان فصل)

the Super Bowl
مسابقات منتخب لیگ "سوپربال"
[فعل]

to bowl

/boʊl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: bowled] [گذشته: bowled] [گذشته کامل: bowled]

3 بولینگ (بازی) کردن قل دادن (توپ در بولینگ)

  • 1.He sure can bowl.
    1. او واقعا خوب بولینگ بازی می کند.
[عبارات مرتبط]
  • 1. بولینگ روی چمن
  • 2. پرتاب‌کننده (کریکت)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان