[اسم]

braid

/breɪd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گیس (موی) بافته‌شده

معادل ها در دیکشنری فارسی: موی بافته گیسو گیس
  • 1.She wears her hair in braids.
    1. او موهایش را گیس می‌کند.

2 قیطان

معادل ها در دیکشنری فارسی: قیطان
[فعل]

to braid

/breɪd/
فعل گذرا
[گذشته: braided] [گذشته: braided] [گذشته کامل: braided]

3 گیس کردن بافتن (مو)

معادل ها در دیکشنری فارسی: بافتن گیس بافتن
  • 1.She'd braided her hair.
    1. او موهایش را بافته بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان