[اسم]

brawl

/brɔl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جنجال نزاع، دعوا

formal
مترادف و متضاد fight skirmish
  • 1.Larry dreaded a brawl with his father over finding a job.
    1. "لری" از نزاع با پدرش بر سر پیدا کردن شغل بیم داشت.
  • 2.The journalist covered all the details of the brawl in the park.
    2. خبرنگار تمام جزئیات جنجال در پارک را پوشش داد.
  • 3.What started out as a polite discussion soon became a violent brawl.
    3. چیزی که به عنوان یک بحث مؤدبانه شروع شد زود تبدیل به یک نزاع خشونت‌آمیز شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان