Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خراب شدن
2 . (ناگهان) زیر گریه زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to break down
/breɪk daʊn/
فعل ناگذر
[گذشته: broke down]
[گذشته: broke down]
[گذشته کامل: broken down]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
خراب شدن
از کار افتادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خراب شدن
متلاشی شدن
از کار افتادن
مترادف و متضاد
cease to function
go wrong
stop working
1.Our car broke down.
1. اتومبیل ما خراب شد.
2.The washing machine broke down the other day.
2. ماشین لباسشویی آن روز از کار افتاد.
2
(ناگهان) زیر گریه زدن
1.She broke down when she heard the news.
1. او وقتی که آن خبر را شنید، (کنترل خود را از دست داد و) زیر گریه زد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
break back
break away
break a sweat
break a leg
break
break even
break every rule in the book
break ground
break heart
break in
کلمات نزدیک
break a record
break a promise
break a habit
break a bone
break
break even
break in
break into
break of dawn
break off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان