Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بهم زدن (رابطه عاشقانه)
2 . متلاشی شدن
3 . شروع شدن تعطیلات (بعد از اتمام سال تحصیلی)
4 . قطع شدن صدا (پشت تلفن)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to break up
/breɪk ʌp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: broke up]
[گذشته: broke up]
[گذشته کامل: broken up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بهم زدن (رابطه عاشقانه)
تمام کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
متلاشی شدن
مترادف و متضاد
part
separate
split up
1.She's just broken up with her boyfriend.
1. او تازه با دوستپسرش بهم زدهاست.
2
متلاشی شدن
تکهتکه شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از هم پاشیدن
1.It seems that the plane just broke up in the air.
1. ظاهرا هواپیما در آسمان متلاشی شد [تکهتکه شد].
3
شروع شدن تعطیلات (بعد از اتمام سال تحصیلی)
1.When do you break up for Christmas?
1. کی تعطیلات کریسمس خود را شروع میکنی؟
4
قطع شدن صدا (پشت تلفن)
1.The line's gone; I think you're breaking up.
1. آنتن رفتهاست؛ فکر کنم صدایت دارد قطع میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
break through
break the world record
break the silence
break the news
break the law
break-in
breakable
breakaway
breakdown
breakdown lane
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان