Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فروپاشی
2 . شکست
3 . خرابی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
breakdown
/ˈbreɪk.dɑʊn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فروپاشی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تجزیه
خرابی
ناکامی
a nervous breakdown
فروپاشی روانی
2
شکست
پایان (چیزی)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هزیمت
1.The breakdown of the negotiations was not unexpected.
1. شکست مذاکرات غیرقابلانتظار بود.
2.The breakdown of the talks could lead to more violence.
2. شکست گفتگوها میتواند منجر به خشونت بیشتر شود.
3
خرابی
ازکارافتادگی
1.I had a breakdown in the middle of the road.
1. وسط جاده (اتومبیلم) خراب شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
breakaway
breakable
break-in
break up
break through
breakdown lane
breakdown truck
breaker
breakfast
breakfast tv
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان