[اسم]

breakdown

/ˈbreɪk.dɑʊn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فروپاشی

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجزیه خرابی ناکامی
a nervous breakdown
فروپاشی روانی

2 شکست پایان (چیزی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: هزیمت
  • 1.The breakdown of the negotiations was not unexpected.
    1. شکست مذاکرات غیرقابل‌انتظار بود.
  • 2.The breakdown of the talks could lead to more violence.
    2. شکست گفتگوها می‌تواند منجر به خشونت بیشتر شود.

3 خرابی ازکارافتادگی

  • 1.I had a breakdown in the middle of the road.
    1. وسط جاده (اتومبیلم) خراب شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان