[فعل]

to browse

/braʊz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: browsed] [گذشته: browsed] [گذشته کامل: browsed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جسته‌گریخته خواندن نگاهی انداختن

مترادف و متضاد scan skim
  • 1.I was browsing through some magazines.
    1. من داشتم جسته‌گریخته چند تا مجله می‌خواندم.

2 جست‌وجو کردن (در اینترنت و...)

  • 1.I can use my phone to browse the Internet.
    1. می‌توانم از موبایلم برای جست‌وجو کردن در اینترنت استفاده کنم.

3 گشت زدن (در مغازه بدون خرید کردن) نگاه کردن، گشتی زدن

مترادف و متضاد browse around
tourists browsing the boutiques and souvenir stalls
توریست‌ها در حال گشت زدن در بوتیک‌ها و دکه‌های سوغاتی (فروشی)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان