[فعل]

to buttress

/ˈbʌtrəs/
فعل ناگذر
[گذشته: buttressed] [گذشته: buttressed] [گذشته کامل: buttressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تقویت کردن قوی کردن

مترادف و متضاد reinforce support
  • 1.that government was buttressed by religious belief.
    1. آن دولت با باور مذهبی تقویت شد.
[اسم]

buttress

/ˈbʌtrəs/
قابل شمارش

2 پشتواره (معماری) پشت بند، شمع

معادل ها در دیکشنری فارسی: پشت‌بند
مترادف و متضاد support
  • 1.The buttress supports the roof above the statues.
    1. آن پشتواره سقف بالای مجسمه ها را نگه می دارد [محکم می کند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان