[فعل]

to buzz

/bʌz/
فعل ناگذر
[گذشته: buzzed] [گذشته: buzzed] [گذشته کامل: buzzed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وزوز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وز وز کردن
  • 1.A fly was buzzing against the window.
    1. مگسی داشت مقابل پنجره وزوز می‌کرد.

2 به صدا در آمدن (زنگ، تلفن و ...) زنگ زدن

  • 1.My ears were buzzing.
    1. گوش‌هایم زنگ می‌زدند.
  • 2.The doorbell buzzed loudly.
    2. زنگ در با صدای بلند به صدا درآمد.

3 درگیر چیزی بودن (ذهنی) مغشوش بودن

  • 1.My head is still buzzing after the day's events.
    1. ذهنم هنوز هم بعد از اتفاقات امروز درگیر است.
[اسم]

buzz

/bʌz/
قابل شمارش

4 وز وز (صدای زنبور و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: وز وز
the buzz of insects
وزوز حشرات

5 صدای زنگ

6 هیجان

معادل ها در دیکشنری فارسی: هیجان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان