Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وزوز کردن
2 . به صدا در آمدن (زنگ، تلفن و ...)
3 . درگیر چیزی بودن (ذهنی)
4 . وز وز (صدای زنبور و ...)
5 . صدای زنگ
6 . هیجان
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to buzz
/bʌz/
فعل ناگذر
[گذشته: buzzed]
[گذشته: buzzed]
[گذشته کامل: buzzed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وزوز کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وز وز کردن
1.A fly was buzzing against the window.
1. مگسی داشت مقابل پنجره وزوز میکرد.
2
به صدا در آمدن (زنگ، تلفن و ...)
زنگ زدن
1.My ears were buzzing.
1. گوشهایم زنگ میزدند.
2.The doorbell buzzed loudly.
2. زنگ در با صدای بلند به صدا درآمد.
3
درگیر چیزی بودن (ذهنی)
مغشوش بودن
1.My head is still buzzing after the day's events.
1. ذهنم هنوز هم بعد از اتفاقات امروز درگیر است.
[اسم]
buzz
/bʌz/
قابل شمارش
4
وز وز (صدای زنبور و ...)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وز وز
the buzz of insects
وزوز حشرات
5
صدای زنگ
6
هیجان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هیجان
تصاویر
کلمات نزدیک
buyout
buyer’s market
buyer
buy up
buy those black leather gloves for your father.
buzz about
buzz cut
buzz off
buzzard
buzzer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان