Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کلاه (لبهدار)
2 . سر (بطری یا قوطی)
3 . محدود کردن
4 . روکش کردن (دندان)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
cap
/kæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کلاه (لبهدار)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کلاه
a baseball/flat cap
کلاه بیسبال/لبهدار
He wears a baseball cap.
او کلاه بیسبال میگذارد.
a swimming/bathing cap
کلاه شنا/حمام
A swimming cap will stop you getting your hair wet.
یک کلاه شنا نمیگذارد مویتان خیس شود.
to wear a cap
کلاه گذاشتن/پوشیدن
He was wearing a baseball cap.
او یک کلاه بیسبال پوشیده بود.
to put on/take off/remove one's cap
کلاه خود را گذاشتن/برداشتن/درآوردن
He opened the door, took off his cap, and threw it on a hook.
او در را باز کرد، کلاهش را برداشت و آن را به سمت آویز لباس پرت کرد.
2
سر (بطری یا قوطی)
تشتک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تشتک
درپوش
سر
سرپوش
کلاهک
1.Put the cap back on the bottle.
1. سر آن بطری را بگذار [درب آن بطری را ببند].
[فعل]
to cap
/kæp/
فعل گذرا
[گذشته: capped]
[گذشته: capped]
[گذشته کامل: capped]
صرف فعل
3
محدود کردن
کمتر کردن
1.The interest rate has been capped at 5%.
1. نرخ سود تا 5% کمتر شده است.
to cap something
چیزی را کمتر کردن
the only county to have its spending capped by the government
تنها بخشی که بودجهاش توسط دولت کم شده است
4
روکش کردن (دندان)
1.He's had his front teeth capped.
1. او دندانهایش را روکش کرد.
[عبارات مرتبط]
baseball cap
1. کلاه بیسبال
تصاویر
کلمات نزدیک
caoutchouc
caoti
canyoning
canyon
canvasser
cap-a-pie
capability
capable
capably
capacious
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان