[فعل]

to caress

/kəˈres/
فعل گذرا
[گذشته: caressed] [گذشته: caressed] [گذشته کامل: caressed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نوازش کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نوازش کردن
  • 1.His fingers gently caressed her cheek.
    1. انگشتان او به آرامی گونه اش را نوازش کرد.
[اسم]

caress

/kəˈres/
قابل شمارش

2 نوازش

  • 1.the kisses and caresses of lovers
    1. بوسه‌ها و نوازش‌های عاشقان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان