[فعل]

to castigate

/ˈkæstɪɡeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: castigated] [گذشته: castigated] [گذشته کامل: castigated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انتقاد کردن توبیخ کردن، سرزنش کردن

  • 1.He castigated himself for being so stupid.
    1. او خود را به خاطر حماقتش سرزنش کرد.
  • 2.The minister castigated schools for falling standards in education.
    2. وزیر مدارس را به خاطر پایین آوردن معیارهای تحصیل مورد انتقاد قرار داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان