[فعل]

to catch on

/kæʧ ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: caught on] [گذشته: caught on] [گذشته کامل: caught on]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متداول شدن مد شدن

  • 1.The idea never really caught on in this country.
    1. این ایده هرگز در این کشور متداول نشد.

2 فهمیدن درک کردن

مترادف و متضاد understand
  • 1.He didn't have to explain; I caught on right away.
    1. نیازی نبود که او توضیح دهد؛ من فوراً فهمیدم.
  • 2.It took me a while to catch on.
    2. مدتی طول کشید تا بفهمم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان