[اسم]

charm

/tʃɑrm/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دلربایی جذابیت، دلبری

معادل ها در دیکشنری فارسی: نمک
  • 1.Women and their charm!
    1. زنان و دلبری‌شان!
a woman of great charm
زنی بسیار دلربا

2 افسون طلسم

معادل ها در دیکشنری فارسی: افسون تعویذ حرز طلسم
a charm against evil
افسون علیه پلیدی

3 جاذبه جذبه، زیبایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جذابیت جذبه دلبری زیبایی وجاهت
  • 1.The hotel is full of charm.
    1. این هتل پر از جاذبه است.
a man of great charm
مردی با جذبه بسیار
[فعل]

to charm

/tʃɑrm/
فعل گذرا
[گذشته: charmed] [گذشته: charmed] [گذشته کامل: charmed]

4 شیفته کردن دل ربودن، مسحور کردن

  • 1.The baby charmed everyone with her smile.
    1. آن کودک همه را با لبخندش شیفته کرد [آن کودک دل همه را با لبخندش ربود].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان