[اسم]

chin

/tʃɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: چانه زنخدان
  • 1.Fasten the helmet's strap under your chin.
    1. بند کلاه‌ایمنی را زیر چانه‌ات محکم کن.
  • 2.She sat behind the table, her chin resting in her hands.
    2. او پشت میز نشست، (درحالی‌که) چانه‌اش در دستانش بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان