[اسم]

chip

/tʃɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تراشه (رایانه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تراشه
  • 1.a silicon chip
    1. یک تراشه سیلیکونی

2 چیپس (سیب‌زمینی)

  • 1.All main courses are served with chips or baked potato.
    1. تمام غذاهای اصلی همراه با چیپس یا سیب‌زمینی پخته سرو می‌شوند.

3 تکه قطعه

  • 1.A chocolate chip cookie
    1. کوکی [کلوچه] با تکه‌های شکلات

4 براده (چوب و ...) خرده

معادل ها در دیکشنری فارسی: براده تراشه
  • 1.wood chips
    1. براده‌های چوب

5 ضربه چیپ (فوتبال) ضربه بلند و کوتاه

6 ژتون

معادل ها در دیکشنری فارسی: ژتون
[فعل]

to chip

/tʃɪp/
فعل گذرا
[گذشته: chipped] [گذشته: chipped] [گذشته کامل: chipped]

7 لبه (فنجان و ... را) پراندن نوک (چیزی را) شکستن، لب‌پر کردن

  • 1.My son fell off his bike and chipped his tooth.
    1. پسرم از (روی) دوچرخه‌اش افتاد و لبه [نوک] دندانش را پراند [شکست].

8 ضربه چیپ زدن (به ویژه فوتبال و گلف)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان