Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سیبزمینی سرخکرده
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
chips
/tʃɪps/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سیبزمینی سرخکرده
چیپس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چیپس
1.All main courses are served with chips or baked potato.
1. تمام غذاهای اصلی همراه با سیبزمینی سرخکرده یا پخته سرو میشوند.
2.He was eating a burger and chips.
2. او داشت برگر و سیبزمینی سرخکرده میخورد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
chipped beef
chipolata
chipmunk
chip pan
chip on shoulder
chirography
chirology
chiromancy
chiropractic
chiropractor
کلمات نزدیک
chipped
chipmunk
chipboard
chip in
chip
chiropodist
chiropractic
chiropractor
chirp
chirpy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان