Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دایره
2 . محفل (دوستان)
3 . ردیف صندلیهای بالکن (در سینما و تئاتر)
4 . دایره کشیدن
5 . دور زدن
6 . احاطه شدن
7 . حلقه زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
circle
/ˈsɜr.kəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دایره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دایره
مترادف و متضاد
hoop
ring
in a circle
به صورت دایره
We sat in a circle.
ما به صورت دایره نشستیم.
to cut something into circles
چیزی را به صورت دایره بریدن
Colored paper was cut into circles, squares and triangles.
کاغذ رنگی به صورت دایره، مربع و مثلث بریده شد.
2
محفل (دوستان)
جمع، حلقه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حلقه
محفل
1.It's a technical term used in medical circles.
1. آن اصطلاحی فنی است که در محافل [جمعهای] پزشکی استفاده میشود.
circle of ...
محفل ...
circle of friends
محفل دوستان
3
ردیف صندلیهای بالکن (در سینما و تئاتر)
1.She sat in the front row of the circle.
1. او در ردیف جلویی صندلیهای بالکن نشست.
[فعل]
to circle
/ˈsɜr.kəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: circled]
[گذشته: circled]
[گذشته کامل: circled]
صرف فعل
4
دایره کشیدن
دور (چیزی) خط کشیدن
to circle something
دایره کشیدن/دور چیزی خط کشیدن
Circle the answer you think is correct.
دور پاسخی که فکر میکنید صحیح است، دایرهای بکشید.
5
دور زدن
چرخ زدن، دور چیزی چرخیدن
1.they were circling Athens airport.
1. آنها داشتند فرودگاه آتن را دور میزدند [آنها داشتند در فرودگاه آتن چرخ میزدند].
to circle something
دور چیزی دور زدن
The plane circled the airport to burn up excess fuel.
هواپیما دور فرودگاه دور زد تا سوخت اضافیاش را بسوزاند.
to circle (around) (above/over somebody/something)
دور/بالای سر کسی/چیزی چرخیدن
Seagulls circled around above his head.
مرغان دریایی دور سر او چرخیدند.
6
احاطه شدن
(دور چیزی را) فرا گرفتن، احاطه کردن
مترادف و متضاد
surround
to be circled by
احاطه شدن توسط...
the abbey was circled by a huge wall.
آن صومعه توسط دیوار بلندی احاطه شده بود.
7
حلقه زدن
(دور چیزی) گشتن، حلقهوار حرکت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حلقه زدن
1.Vultures circled overhead.
1. در بالا، لاشخوران [کرکسها] حلقه زده بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
cinque
cinnamon snail
cinnamon roll
cinnamon bun
cinnamon bear
circuit
circuit analyzer
circuit board
circuit breaker finder
circular
کلمات نزدیک
circa
cipher
cinnamon
cinnabar
cinereous
circlet
circuit
circuit board
circuit breaker
circuit-rider
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان