[اسم]

clairvoyant

/klɛrˈvɔɪənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 غیبگو پیشگو

مترادف و متضاد fortune teller medium psychic
  • 1.a woman claiming to be a clairvoyant
    1. زنی مدعی بر پیشگو بودن
  • 2.my mother thought that she was a clairvoyant.
    2. مادرم فکر می کرد که یک غیبگو بود.
[صفت]

clairvoyant

/klɛrˈvɔɪənt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more clairvoyant] [حالت عالی: most clairvoyant]

2 غیب گو غیب بین

مترادف و متضاد psychic
  • 1.he didn't tell me about it and I'm not clairvoyant.
    1. او درباره اش چیزی به من نگفت و من غیب گو نیستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان