مترادف و متضاد
attire
clothing
garment
wardrobe
wear
to put on/take off clothes
لباس پوشیدن/درآوردن
I'm just putting my clothes on.
من تازه دارم لباس میپوشم.
to wear clothes
لباس پوشیدن
She wears casual clothes.
او لباسهای راحتی میپوشد.
a change of clothes
یک دست لباس [اضافی]
Bring a change of clothes with you.
یک دست لباس اضافی با خودت بیاور.
to be dressed in … clothes
لباس ... پوشیدن
The man was dressed in ordinary clothes.
مرد لباسهای معمولی پوشیده بود.
to take off/remove your clothes
لباس درآوردن
She took off her clothes and slipped into bed.
او لباسش را درآورد و به تختخواب رفت.
to change one's clothes
لباس خود را عوض کردن
I usually change my clothes as soon as I get home from work.
من معمولاً به محض رسیدن از سر کار به خانه لباسم را عوض میکنم.
کاربرد واژه clothes بهمعنای لباس
واژه clothes بهمعنای لباس است و به هرچیزی که فرد میپوشد مانند شلوار، پیراهن و ژاکت و... اطلاق میگردد. این واژه "اسم جمع" است و بهصورت مفرد معنای دیگری میدهد، (cloth بهصورت مفرد بهمعنی تکه پارچه یا دستمال است.) مثال:
"to put on clothes" (لباس پوشیدن)
"to take off clothes" (لباس درآوردن)