[اسم]

clusterfuck

/klˈʌstɚfˌʌk/
قابل شمارش

1 وضعیت نابسامان وضعیت اسفبار

culturally sensitive informal
مترادف و متضاد chaotic situation
  • 1.Oh, the dinner party was a total clusterfuck!
    1. اه، آن مهمانی شام یک وضعیت کاملاً نابسامان بود!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان