[اسم]

comfort

/ˈkʌm.fərt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 راحتی آسایش

معادل ها در دیکشنری فارسی: آسایش آسودگی راحتی رامش رفاه
  • 1.She evidently dresses for comfort.
    1. او آشکارا برای راحتی لباس می‌پوشد.
in the comfort of your own room
در آسایش اتاق خود

2 مایه تسلی مایه آسایش

معادل ها در دیکشنری فارسی: تسلی دلداری
  • 1.Her children were a comfort to her when she was sick.
    1. وقتی که او مریض بود، فرزندانش مایه تسلی او بودند.
[فعل]

to comfort

/ˈkʌm.fərt/
فعل گذرا
[گذشته: comforted] [گذشته: comforted] [گذشته کامل: comforted]

3 تسلی دادن تسکین دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تسلی دادن دلداری دادن دلگرمی دادن
  • 1.A mother was comforting her crying son.
    1. مادری داشت پسر در حال گریه‌اش را تسلی می‌داد [مادری داشت پسرش را که در حال گریستن بود، تسلی می‌داد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان