[صفت]

commanding

/kəˈmændɪŋ/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فرمانده فرمان‌دهنده

معادل ها در دیکشنری فارسی: آمرانه
  • 1.Who is your commanding officer?
    1. افسر فرمانده شما کیست؟

2 قاطع پررنگ (حضور و...)

a commanding figure/presence/voice
یک شخصیت/حضور/صدای قاطع

3 وسیع گسترده، پهناور

  • 1.The castle occupies a commanding position on a hill.
    1. (آن) قلعه موقعیت [فضای] وسیعی از تپه را اشغال می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان