[فعل]

to commission

/kəˈmɪʃn/
فعل گذرا
[گذشته: commissioned] [گذشته: commissioned] [گذشته کامل: commissioned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به کاری گماشتن کسی را مامور انجام کاری کردن، ماموریت دادن، به (کار/سمت) منصوب کردن

formal
  • 1.He has just been commissioned (as a) pilot officer.
    1. او به تازگی به عنوان افسر خلبان گماشته شده است.
to commission somebody to do something
به کسی ماموریت انجام کاری را دادن
  • She has been commissioned to write a new national anthem.
    به او ماموریت داده‌اند [او را گماشته‌اند] تا یک سرود ملی جدید بنویسد.
[اسم]

commission

/kəˈmɪʃn/
قابل شمارش

2 کارمزد حق کمیسیون

معادل ها در دیکشنری فارسی: پورسان حق‌العمل کارمزد
a 10% commission
یک کارمزد ده درصدی [10% کارمزد]

3 هیئت کمیته، کمیسیون

معادل ها در دیکشنری فارسی: کمیسیون
The Federal Trade Commission
کمیسیون تجارت فدرال
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان