Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به کاری گماشتن
2 . کارمزد
3 . هیئت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to commission
/kəˈmɪʃn/
فعل گذرا
[گذشته: commissioned]
[گذشته: commissioned]
[گذشته کامل: commissioned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به کاری گماشتن
کسی را مامور انجام کاری کردن، ماموریت دادن، به (کار/سمت) منصوب کردن
formal
1.He has just been commissioned (as a) pilot officer.
1. او به تازگی به عنوان افسر خلبان گماشته شده است.
to commission somebody to do something
به کسی ماموریت انجام کاری را دادن
She has been commissioned to write a new national anthem.
به او ماموریت دادهاند [او را گماشتهاند] تا یک سرود ملی جدید بنویسد.
[اسم]
commission
/kəˈmɪʃn/
قابل شمارش
2
کارمزد
حق کمیسیون
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پورسان
حقالعمل
کارمزد
a 10% commission
یک کارمزد ده درصدی [10% کارمزد]
3
هیئت
کمیته، کمیسیون
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کمیسیون
The Federal Trade Commission
کمیسیون تجارت فدرال
تصاویر
کلمات نزدیک
commissar
commiseration
commiserate
commis chef
comminution
commissionaire
commissioned
commissioned officer
commissioner
commit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان