[فعل]

to communicate

/kəˈmjuː.nəˌkeɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: communicated] [گذشته: communicated] [گذشته کامل: communicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ارتباط برقرار کردن منتقل کردن

مترادف و متضاد connect with convey relay tell keep secret withhold from
to communicate with somebody/something
با کسی/چیزی ارتباط برقرار کردن
  • instead of talking, he communicates with his hands .
    به جای سخن گفتن، او با دست‌هایش ارتباط برقرار می‌کند.
to communicate something to somebody
چیزی را به کسی منتقل کردن [گفتن]
  • The decision was communicated to our staff late in 1998.
    آن تصمیم اواخر سال 1998 به کارکنان ما منتقل شد [گفته شد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان