Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جامعه
2 . محله
3 . وحدت
4 . جامعه زیستی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
community
/kəmˈjunəti/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جامعه
اجتماع، گروه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اجتماع
جامعه
همسایگی
مترادف و متضاد
group
population
section
1.The new arts center will serve the whole community.
1. مرکز هنری جدید به کل اجتماع خدمات ارائه خواهد داد.
2.We are preparing prisoners for life back in the community.
2. ما داریم زندانیان را برای بازگشت به زندگی در اجتماع آماده میکنیم.
the local/international/business/scientific/academic etc community
جامعه [اجتماع] محلی/بینالمللی/کسبوکار/علمی/آکادمیک و ...
1. He's well known in the local community.
1. او در جامعه محلی مشهور است.
2. The idea has received intense interest from the business community.
2. این ایده از طرف جامعه کسبوکار خواهان زیادی داشت.
3. There's a large black community living in this area.
3. اجتماع بزرگی از سیاهپوستان در این منطقه زندگی میکنند.
the Jewish/Christian/Muslim etc community
اجتماع [جامعه] یهودیان/مسیحیان/مسلمانان و ...
The mosque serves the local Muslim community.
این مسجد به اجتماع مسلمانان محلی خدمات اراده میدهد.
the black/white/Asian etc community
اجتماع [جامعه] سیاهپوستان/سفیدپوستان/آسیاییها و ...
The city has a large Asian community.
این شهر اجتماعی بزرگ از آسیاییها [جامعه آسیایی بزرگی] دارد.
a religious community
اجتماع [گروه] مذهبی
The buildings belong to a strict religious community.
آن ساختمانها متعلق به یک گروه مذهبی خشک [گروه شدیداً مذهبی] هستند.
a member of a community
عضوی از یک جامعه
It's good to feel that you are a member of a community.
حس خوبی است که آدم حس کند عضوی از یک جامعه است.
2
محله
معادل ها در دیکشنری فارسی:
محله
مترادف و متضاد
district
neighbourhood
region
a rural community
محله روستایی
She lived in a rural community.
او در یک محله روستایی زندگی کرد.
3
وحدت
اشتراک، همبستگی، همانندی، تشابه
مترادف و متضاد
affinity
correspondence
sameness
similarity
1.A community of interest between an employer and employees is crucial.
1. اشتراکی از نفع [نفع مشترک] بین یک کارفرما و کارکنان حیاتی است.
sense of community
حس وحدت
1. There is a strong sense of community in this town.
1. یک حس وحدت قوی در این شهر وجود دارد.
2. There is an indescribable sense of community here.
2. یک حس وحدت وصفناپذیر در این اینجا وجود دارد.
4
جامعه زیستی
اجتماع زیستی
specialized
1.Communities of otters are slowly returning to British rivers.
1. اجتماعات زیستی سمورها دارد بهآرامی به رودخانههای بریتانیا بازمیگردد.
2.There are communities of insectivorous birds here.
2. اینجا جوامع زیستی از پرندگان حشرهخوار وجود دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
communist
communism
communiqué
communion wafer
communion
community center
community college
community service
community theater
commutable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان