Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مسابقه
2 . رقابت
3 . به چالش کشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
contest
/ˈkɑntɛst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مسابقه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مسابقه
مترادف و متضاد
competition
game
match
tournament
1.Some say that life is a contest.
1. برخی میگویند که زندگی یک مسابقه است.
to enter/win/lose a contest
وارد/برنده/بازنده مسابقه شدن
a talent/singing/beauty ... contest
مسابقه استعدادیابی/آوازخوانی/زیبایی
2
رقابت
contest for something
رقابت برای [بر سر] چیزی
a contest for the leadership of the party
رقابتی بر سر رهبری حزب
[فعل]
to contest
/ˈkɑntɛst/
فعل گذرا
[گذشته: contested]
[گذشته: contested]
[گذشته کامل: contested]
صرف فعل
3
به چالش کشیدن
اعتراض کردن، مخالفت کردن، زیر سؤال بردن
مترادف و متضاد
challenge
oppose
To call into question
to contest something
با چیزی مخالفت کردن
1. Dave Roper, who narrowly lost the mayor's race, contested the results, demanding a recount of the votes.
1. "دیو روپر" که با فاصله کم در رقابت بر سر شهردار شدن شکست خورد، نتایج را زیر سؤال برد (و) خواستار شمارش مجدد آرا شد.
2. We contested the decision vigorously.
2. ما شدیداً با آن تصمیم مخالفت کردیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
conterminous
contentment
contentious
contention
contentedly
contestant
contestation
context
contiguity
contiguous
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان