[اسم]

contest

/ˈkɑntɛst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مسابقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: مسابقه
مترادف و متضاد competition game match tournament
  • 1.Some say that life is a contest.
    1. برخی می‌گویند که زندگی یک مسابقه است.
to enter/win/lose a contest
وارد/برنده/بازنده مسابقه شدن
a talent/singing/beauty ... contest
مسابقه استعدادیابی/آوازخوانی/زیبایی

2 رقابت

contest for something
رقابت برای [بر سر] چیزی
  • a contest for the leadership of the party
    رقابتی بر سر رهبری حزب
[فعل]

to contest

/ˈkɑntɛst/
فعل گذرا
[گذشته: contested] [گذشته: contested] [گذشته کامل: contested]

3 به چالش کشیدن اعتراض کردن، مخالفت کردن، زیر سؤال بردن

مترادف و متضاد challenge oppose To call into question
to contest something
با چیزی مخالفت کردن
  • 1. Dave Roper, who narrowly lost the mayor's race, contested the results, demanding a recount of the votes.
    1. "دیو روپر" که با فاصله کم در رقابت بر سر شهردار شدن شکست خورد، نتایج را زیر سؤال برد (و) خواستار شمارش مجدد آرا شد.
  • 2. We contested the decision vigorously.
    2. ما شدیداً با آن تصمیم مخالفت کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان