[اسم]

contract

/ˈkɑːntrækt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قرارداد

مترادف و متضاد agreement deal settlement treaty
a contract of something
قرارداد چیزی
  • a contract of employment
    قرارداد استخدام
contract with somebody
قرارداد با کسی
  • to sign a contract with the supplier
    امضا کردن قراردادی با کارپردازان
to enter into/make/sign a contract
قرارداد بستن/نوشتن/امضا کردن
contract between A and B
قرارداد بین (آ) و (ب)
  • These clauses form part of the contract between buyer and seller.
    این بندها بخش قرارداد بین خریدار و فروشنده را تشکیل می‌دهد.
contract for something
قرارداد برای چیزی
  • a contract for the supply of vehicles
    یک قرارداد برای تهیه وسایل نقلیه
contract to do something
قرارداد انجام کاری
  • to sign a contract to build a new school
    قرارداد ساختن یک مدرسه جدید را امضا کردن
a contract worker
کارگر قراردادی [پیمانکاری]
to be on a contract
قرارداد داشتن
  • I was on a three-year contract that expired last week.
    من یک قرارداد سه ساله داشتم که هفته گذشته منقضی شد.
under the terms of the contract
طبق شرایط قرارداد
  • Under the terms of the contract the job should have been finished yesterday.
    طبق شرایط قرارداد، کار باید دیروز تمام می‌شد.
to be under contract to somebody/something
با کسی/چیزی قرارداد داشتن
  • She is under contract to a major American computer firm.
    او با یک شرکت کامپیوتری آمریکایی بزرگ قرارداد دارد.
breach of contract
نقض قرارداد
  • They were sued for breach of contract.
    از آنها به خاطر نقض قرارداد شکایت شد.
[فعل]

to contract

/ˈkɑːntrækt/
فعل گذرا
[گذشته: contracted] [گذشته: contracted] [گذشته کامل: contracted]

2 مبتلا شدن گرفتن (بیماری)

to contract AIDS/a virus/a disease
به ایدز/ویروس/بیماری مبتلا شدن

3 منقبض کردن منقبض شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منقبض شدن
مترادف و متضاد expand
  • 1.Metals contract as they cool.
    1. آهن‌آلات حین سرد شدن منقبض می‌شوند.
to contract muscles
ماهیچه را منقبض کردن
  • New research shows that an excess of meat and salt can contract muscles.
    تحقیق جدید حاکی از آن است که میزان زیاد گوشت و نمک، عضلات را منقبض می‌کند.

4 قرارداد بستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: مقاطعه کردن
  • 1.The player is contracted to play until August.
    1. این بازیکن تا اوت برای بازی (در تیم) قرارداد دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان