[فعل]

to contradict

/ˌkɑntrəˈdɪkt/
فعل گذرا
[گذشته: contradicted] [گذشته: contradicted] [گذشته کامل: contradicted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مخالفت کردن نفی کردن، رد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انکار کردن
  • 1.His testimony contradicts mine.
    1. شهادت او، (شهادت) مرا نفی می‌کند.
  • 2.I didn’t want to contradict him, but I think he was wrong.
    2. نمی‌خواستم با او مخالفت کنم، اما به نظرم [فکر کنم] او اشتباه می‌کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان