[اسم]

cooking

/ˈkʊk.ɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آشپزی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشپزی طباخی طبخ
مترادف و متضاد cookery cuisine
  • 1.My mother always hated cooking.
    1. مادرم همیشه از آشپزی متنفر بود.
to do the cooking
آشپزی کردن
  • Who does the cooking in your house?
    چه کسی در خانه شما آشپزی می‌کند؟

2 دستپخت

معادل ها در دیکشنری فارسی: دستپخت
  • 1.He missed his mom’s cooking.
    1. او دلش برای دستپخت [غذای] مادرش تنگ شد.
  • 2.I love my dad's cooking.
    2. من عاشق دستپخت بابام هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان