[اسم]

countenance

/ˈkaʊntənəns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چهره

معادل ها در دیکشنری فارسی: وجنات قیافه
  • 1.a young man of handsome countenance
    1. مردی جوان با چهره‌ای جذاب
[فعل]

to countenance

/ˈkaʊntənəns/
فعل گذرا
[گذشته: countenanced] [گذشته: countenanced] [گذشته کامل: countenanced]

2 تایید کردن پشتیبانی کردن

مترادف و متضاد consent to
  • 1.The committee refused to countenance his proposals.
    1. کمیته راضی به تایید پیشنهاد او نشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان