Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . متوقف کردن
2 . شکستن
3 . صدای (ناگهانی و بلند) تولید کردن
4 . جوک گفتن
5 . ترک برداشتن
6 . شکاف
7 . غرش
8 . کراک
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to crack
/kræk/
فعل گذرا
[گذشته: cracked]
[گذشته: cracked]
[گذشته کامل: cracked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
متوقف کردن
to crack something/somebody
چیزی/کسی را متوقف کردن
1. Police have cracked a major drugs ring.
1. پلیسها یک گروه مهم مواد مخدر را متوقف کردند.
2. Political enemies have tried to crack me.
2. دشمنهای سیاسی سعی کردهاند من را متوقف کنند [جلوی من را بگیرند].
2
شکستن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترک برداشتن
شکستن
مترادف و متضاد
split
to crack something
چیزی را شکستن
1. A stone hit the window and cracked the glass.
1. یک سنگ به پنجره خورد و شیشه را شکست.
2. I cracked my tooth when I fell.
2. وقتی که افتادم دندانم را شکستم [دندانم شکست].
3
صدای (ناگهانی و بلند) تولید کردن
صدا دادن، تقتق کردن
1.A gun cracked.
1. تفنگی صدای (ناگهانی و بلندی) تولید کرد.
2.Thunder cracked overhead.
2. رعدوبرق بالای سر ما صدای بلندی تولید کرد.
to crack something
چیزی را صدا دادن
1. He cracked his whip.
1. او شلاقش را صدا داد [به صدا درآورد].
2. Hershel cracked his knuckles.
2. "هرشل" بندهای انگشتانش را صدا داد.
4
جوک گفتن
لطیفه تعریف کردن
to crack jokes
لطیفه تعریف کردن/جوک گفتن
1. He kept cracking jokes about my appearance.
1. او مدام درباره ظاهر من جوک میگفت.
2. He seemed very relaxed, laughing and cracking jokes.
2. او خیلی آرام به نظر میرسید، میخندید و لطیفه تعریف میکرد.
5
ترک برداشتن
ترک خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دهان باز کردن
1.Don’t put boiling water in the glass or it will crack.
1. آب جوش در لیوان نریز، چون ترک میخورد.
2.The ice cracked as I stepped onto it.
2. وقتی روی یخ قدم گذاشتم، ترک برداشت.
[اسم]
crack
/kræk/
قابل شمارش
6
شکاف
ترک، مجرا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترک
خلل
دهانه
رخنه
شکاف
crack in something
ترک/شکاف در [روی] چیزی
1. Cracks in the ice allowed for fishing.
1. شکافهای درون یخ فرصت ماهیگیری مهیا میکرد.
2. There's a crack in this glass.
2. ترکی روی این شیشه است [این شیشه ترک دارد].
crack between something
شکاف بین چیزی
He squeezed into a crack between two rocks.
او بین شکاف دو صخره خودش را جا کرد.
7
غرش
بانگ، [صدای بلند و ناگهانی]
A crack of thunder
غرش رعد (و برق)
8
کراک
(مخدر روان گردان)
مترادف و متضاد
crack cocaine
a crack addict
معتاد به کراک
تصاویر
کلمات نزدیک
crabby
crabapple
crab louse
crab cake
crab apple
crack a joke
crack down
crack of dawn
crackbrained
crackdown
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان