[فعل]

to crumble

/ˈkrʌmbəl/
فعل ناگذر
[گذشته: crumbled] [گذشته: crumbled] [گذشته کامل: crumbled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فرو ریختن فرو پاشیدن، خرد شدن، تکه تکه شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: متلاشی شدن
  • 1.The old church walls are crumbling.
    1. دیوار های آن کلیسای قدیمی دارند فرو می ریزند.
[اسم]

crumble

/ˈkrʌmbəl/
قابل شمارش

2 دسر میوه برشته کرامبل

  • 1.apple crumble
    1. دسر سیب برشته
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان